۱۳۸۹ آبان ۱۳, پنجشنبه



چهارسوق! یک سالگیت به سلامت بادا!

۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه



گر بدین سان زیست باید پست


من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم


بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچه بن بست


گر بدین سان زیست باید پاک


من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود چون کوه


یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک


                                                     -احمد شاملو-


۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه

چه میکنه این...؟!!






۱۳۸۹ خرداد ۲۹, شنبه

و اینک آزادی...!

 بعد از یک ترم بی نهایت طاقت فرسا و پر برخورد و بعد از سه امتحان تخصصی پشت سر هم اینک آزادی...

پ.ن: البته تا یک ماه دیگر هم باید با پروژه ها دست و پنجه نرم کنیم!

۱۳۸۹ خرداد ۲۲, شنبه

این یک سالی که گذشت...


هیچ وقت دلم برای یکسال گذشته عمرم تنگ نخواهد شد!

گذشته از تمام رویدادها، پیامدهای آن در زندگی مردم رنجیده خاطرم کرد و باور کردم که انسان ها چقدر نیازمند فضایی برای بروز طینت بدشان هستند! اتفاقات سالی که گذشت کاتالیزوری بود برای بروز آنانکه با چند صفت به زعم من بد، ارتباط نامانوسی نداشتند!

سالی که گذشت سال مرگ اخلاقیات بود...

و هر روز از این سال تلنگری برای من و امثال من که تا همین یکسال پیش همه را خوب می دیدیم! و هر روز آینده در اندیشه این که چطور خود را از این منجلاب رو به فزونی نجات خواهم داد؟!

۱۳۸۹ خرداد ۱۳, پنجشنبه

روز مادر مبارک...


۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه

سفرنامه نوروزی - استانبول


سفر کردن رو همیشه دوست داشتم و از وقتی که یادم میاد پای ثابت همه ی سفرهایی بودم که دست می داد! خدا رو شکر همنشینی با خانواده سفر دوست و تحصیل در رشته سفرطلب هم این گزاره رو تکمیل تر می کرد.
نوروز امسال اما تصمیم گرفتیم ملت همیشه در صحنه رو با شلوغی جاده ها تنها بذاریم و راهی سفر استانبول بشیم. شهری که در کنار قدمت بسیار بالاو حفظ آثار این تاریخ از قافله دنیای مدرن هم به هیچ وجه عقب نمونده!  قرابت فرهنگی در کنار تجربه متفاوت این سفر رو برای ما به یاد ماندنی ساخت و از صمیم قلب و بدون هیچ غرض ورزی! سفر به این شهر زیبا رو به همه دوستان و آشنایان توصیه می کنم!
در پست های بعدی انشالله بیشتر به این سفرنامه نویسی خواهم پرداخت.

"استانبول بزرگ‌ترین شهر کشور ترکیه و مرکز فرهنگی و اقتصادی آن است. این شهر در کنار تنگه بسفر و دریای مرمره قرار دارد. تنگه بسفر دو قاره آسیا و اروپا را جدا می‌کند و استانبول تنها شهر بزرگ جهان است که در دو قاره قرار دارد.
این کلان شهر به عنوان شهر فرهنگی اروپا برای سال ۲۰۱۰ انتخاب شده‌است." (مرجع ویکی پدیا)

۱۳۸۸ اسفند ۲۹, شنبه

نوروزتان پیروز!

چشم در راه کسی هستم
کوله بارش بردوش، آفتابش در دست
خنده بر لب،گل به دامن، پیروز
کوله بارش سرشار از عشق، امید
آفتابش نوروز
با سلامش، شادی، در کلامش، لبخند
از نفس هایش گل می بارد، با قدم هایش گل می کارد
مهربان، زیبا، دوست
روح هستی با اوست
قصه ساده ست، معما مشمار،
چشم در راه بهارم آری
چشم در راه بهار...
                                   روزگارتان بهار، لحظه هایتان پر از شکوفه باد.
                                   سال نو مبارک
                                                  ( برگرفته از نوشته دوست عزیزم زهرا پورشریفی)

۱۳۸۸ اسفند ۱۶, یکشنبه

!...First home shaking

این روزها مشغول آماده سازی مقدمات اولین خونه تکونی زندگیم هستم! از این که یک مدته وبلاگم فعال نیست پساپس و پیشاپیش پوزش می طلبم! همگی خسته نباشید...

۱۳۸۸ اسفند ۷, جمعه

قوانيني که نيوتون از قلم انداخت...

قانون صف:
اگر شما از يک صف به صف ديگري رفتيد، سرعت صف قبلي بيشتر از صف فعلي خواهد شد.


قانون تلفن:
اگر شما شماره اي را اشتباه گرفتيد، آن شماره هيچگاه اشغال نخواهد بود.


قانون تعمير:
بعد از اين که دست تان حسابي گريسي شد، بيني شما شروع به خارش خواهد کرد.


قانون کارگاه:
اگر چيزي از دست تان افتاد، قطعاً به پرت ترين گوشه ممکن خواهد خزيد.


قانون معذوريت:
اگر بهانه تان پيش رئيس براي دير آمدن پنچر شدن ماشين تان باشد، روز بعد واقعاً به خاطر پنچر شدن ماشين تان، ديرتان خواهد شد.


قانون روبرو شدن:
احتمال روبرو شدن با يک آشنا وقتي که با کسي هستيد که مايل نيستيد با او ديده شويد افزايش مي يابد.


قانون نتيجه:
وقتي مي خواهيد به کسي ثابت کنيد که يک ماشين کار نمي کند، کار خواهد کرد.


قانون بيومکانيک:
نسبت خارش هر نقطه از بدن با ميزان دسترسي آن نقطه نسبت عکس دارد.


قانون تئاتر:
کساني که صندلي آنها از راه روها دورتر است ديرتر مي آيند.

۱۳۸۸ اسفند ۶, پنجشنبه

قانون پارکینسون

همیشه بعد از تحویل پروژه ها به صحت قانون پارکینسون پی می برم و در عین حال پیش خودم می گم ترم بعدی این قانون رو نقض خواهم کرد! ترم بعد کی برسه الله اعلم... ;)


پی نوشت : طبق قانون پارکینسون هر کاری دوست داره به اندازه زمانی که در دست داره طول بکشه! یا به عبارت علمی تر کار طوری گسترش‌می‌یابد که زمان ‌داده ‌شده را پرکند!
شما هم موافقید؟!

۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

آداب اجتماعی میمون ها و شاید ...ها!

گروهی از دانشمندان 5 میمون را در قفسی زندانی کردند و در وسط یک نردبان قرار دادند که یک موز بالای ان بود...

۱۳۸۸ بهمن ۲۷, سه‌شنبه

۱۳۸۸ بهمن ۲۴, شنبه

مردی با جذبه های اخلاقی!!!

نشنیده ام که در کوچه های گُر گرفته ی مکه شمشیری برهنه کرده باشد که "باورکنیدم! من رسول خدایم." و نیز نشنیده ام که برای اثبات خویش منبری فراز کرده باشد از استدلال های عقلی. او برای اثبات خویش گفت: من را می شناسید به «امانت»؟ گفتند بله، گفت به «راستی» چه؟ گفتند بله! گفت حال می گویم که خدا مرا به رسالت برگزید. او رسالت را از اخلاق آغاز کرد. و چنین شد که جوان  امین مکه با جذبه­های اخلاقی اش، شد «عزیز عربستان» و «عزیز انسان».

نشنیده­ام که مردی یا زنی از عربستان از ترس تیغ برآمده از نیامش، به او شهادت دهد که رسول خداست؛ و نشنیده ام که مردی یا زنی از آن دیار به هوای تحفه های نابش گفته باشد او پیامبر خداست. همه در صداقش غرق شدند و در شخصیتش محو.

"آغاز" و "انجام" راهش با اخلاق بود. او راست گفت حتی به دروغگویان! و کوشید تا انسان را با حقیقت روبرو کند بی آنکه بخواهد با تازیانه اش یا شمشیرهای برهنه اصحابش آنان را به "بهشت" در آورد. به عیادت کسی رفت که بر سرش خاکستر ریخت بی آنکه از او بخواهد تأییدش کند. رسالت"محمد (ص)" از اخلاق روئید و به اخلاق بارور شد!
در سالروز رحلتش ما خود را مخاطب رسالتش بدانیم. فاصله ما با او در "نرخ تن دادن ما به اخلاق است". همین!

۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

سفرهای ما 10 نفر!

این چند روز تعطیلی فرصتی شده که همه دوستان و آشنایان قصد سفر کنند و ما بمانیم و این پروژه های کلافه کن تمام نشوی من! که فرصت این سفر رو ازمون گرفت...

سفر انزلی آبانماه 1388

در این تصویر، به ترتیب از راست به چپ:
ردیف اول = دایی جان، خواهر جان و پدربزرگ عزیزم
ردیف دوم = مامان جان، خودم، جای خالی همسر جان و پدر جان
ردیف سوم = خاله جان، زن دایی جان و مادربزرگ عزیزم
جلوی ماشین = عکاس! (همسر گرامی)

۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

آدم برفی زحمتکش ما...

پریشب اولین برف درست درمون امسال (که بشه باهاش آدم برفی ساخت!) بارید و دیروز این فرصت رو در اختیار دو تن از ساکنین آپارتمانمون (من و همسرم) قرار داد که بتونیم رو پشت بوم آدم برفی بسازیم!

۱۳۸۸ بهمن ۱۷, شنبه

شام آخر

لئوناردو داوینچی هنگام كشیدن تابلوی شام آخر دچار مشكل بزرگی شد؛ می‌بایست نیكی را به شكل عیسی و بدی را به شكل یهودا، از یاران مسیح كه هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت كند، تصویر می‌كرد. كار را نیمه تمام رها كرد تا مدل‌های آرمانیش را پیدا كند.
روزی در یك مراسم همسرایی، تصویر كامل مسیح را در چهره یكی از آن جوانان همسرا یافت. جوان را به كارگاهش دعوت كرد و از چهره‌اش اتودها و طرح‌هایی برداشت.
سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقریبأ تمام شده بود؛ اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نكرده بود. كاردینال مسئول كلیسا كم كم به او فشار می‌آورد كه نقاشی دیواری را زودتر تمام كند.
نقاش پس از روزها جستجو، جوان شكسته و ژنده‌پوش و مستی را در جوی آبی یافت. به زحمت از دستیارانش خواست او را تا كلیسا بیاورند، چون دیگر فرصتی برای طرح برداشتن نداشت.
گدا را كه درست نمی‌فهمید چه خبر است، به كلیسا آوردند؛ دستیاران سرپا نگه‌اش داشتند و در همان وضع، داوینچی از خطوط بی‌تقوایی، گناه و خودپرستی كه به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداری كرد.
وقتی كارش تمام شد، گدا، كه دیگر مستی كمی از سرش پریده بود، چشم‌هایش را باز كرد و نقاشی پیش رویش را دید و با آمیزه‌ای از شگفتی و اندوه گفت: " من این تابلو را قبلأ دیده‌ام!"
داوینچی با تعجب پرسید: "كی؟"
- سه سال قبل، پیش از آنكه همه چیزم را از دست بدهم. موقعی كه در یك گروه همسرایی آواز می‌خواندم، زندگی پر رویایی داشتم و هنرمندی از من دعوت كرد تا مدل نقاشی چهره عیسی شوم !!!!

۱۳۸۸ بهمن ۱۳, سه‌شنبه

ماجراهای من و مسابقه سازه ماکارونی!

دانشکده ما انجمنی علمی دارد به نام انجمن علمی دانشکده معماری!! از سال 83 که وارد دانشکده شدم، همیشه به دنبال فعالیت در این انجمن بودم ولی متاسفانه دیدم که آفت گروه گریزی جامعه ما به این هسته علم هم سرایت کرده است! ترم های بعدی با تغییرات و تعویضات! مکرر دبیر انجمن و در بدو ورود هر فرد یکسری تحولات عمده صورت می گرفت ولی متاسفانه نمی شد که ادامه پیدا کند... تا اینکه سعادتی نصیب دانشکده و ما شد که آقای مهندس روشن به دبیری این انجمن منصوب شوند... بماند که این ایام مصادف با پرمشغله ترین ایام تحصیل بنده (شامل پایان نامه و ترم های آخر با تعداد واحد زیاد!) شد و سعادت حضور پیدا نکردیم ولی دورادور از سروسامانی که انجمن به خود گرفته بود و کارهایی که بچه ها زیر سایه یک مدیریت موفق انجام می دادند خوشحال بودیم! خلاصه در اندیشه هم بودیم که عجب! چگونه یک نفر توانسته چنین تکانی به دانشجویان بدهد و ...؟! ( به طوریکه انجمن علمی معماری دانشکده در سال گذشته رتبه اول را در جشنواره حرکت وزارت علوم در بین کلیه دانشکده های هنر کشور کسب نمود!)

این سوال همچنان در ذهنم باقی بود تا اینکه... چند هفته پیش آقای مهندس طی دیداری در دانشکده آدرس رایانامه ی بنده را گرفتند تا آیین نامه هایی پیرامون سازه های ماکارونی و مسابقات برگزار شده برایم ارسال کنند تا بنده حقیر به عنوان دانشجوی رشته تکنولوژی معماری ( با این القای روحی که این کار فقط از حقیر ساخته است!) پیرامون ایرادات وارده بر آیین نامه اظهار نظر کنم... ما هم پیش خودمان اندیشیدیم که ای بابا! این که کاری نیست... 2 ثانیه ای آیین نامه را خواندیم و ایرادی هم ندیدیم! بعد از ما(با کلی خواهش و پوزش!) خواسته شد با یکی از اساتیدمان هم صحبتی کنیم تا مطمئن شویم که ایرادی نیست! گفتیم: همین؟! باشه... با استاد گرام هم قرار و مدار را گذاشتیم و ... این سیکل همچنان ادامه پیدا می کرد و ما خوشحال و شنگول روانه این سیکل بودیم تا اینکه متوجه شدیم... بله! به سلامتی مسئول اجرای فنی مسابقات سازه های ماکارونی امسال در سطح شهر تبریز گشته ایم و بعد هم کلی منور شدیم و الان درست 1 هفته است که هرچه آیین نامه در مورد این مسابقات در دنیا بود را پیدا و مطالعه کردیم و با هرکس که می توانست راهنمایی کند تماس گرفتیم و هر روز مشغول تکمیل تر کردن آیین نامه خودمان گشتیم و حتی در یک حرکت انقلابی برای بارگذاری سازه ها هم ایده پرداخت کردیم و سه بعدی ایده مان را هم تا 3 نیمه شب ترسیم کردیم و برای رفع ایرادات مغز اطرافیان را هم به کار بستیم و ...

بعد از این همه... الان که از تکمیل نسبی آیین نامه فارغ گشتیم، به جواب سوال چند سالمون رسیدیم که چطور یک مدیر موفق میتونه در یک زمان محدود قابلیت های اعضا را به کار ببنده و در عین حال زیر سایه اخلاق خوب و زبان چرب و نرم!! و البته سابقه درخشان نه تنها هماهنگی، بلکه کمک مسئولان دانشگاه رو هم جذب کنه! آقای مهندس برای فردا قراری را تنظیم کرده اند تا تنی از اعضای انجمن که احتمالا به همین شیوه مدیریتی کارهای ارزشمندی را در راستای برگزاری این مسابقه انجام داده اند هم دیگر را ملاقات کنند و شرحی از فعالیت هایشان را در آن جلسه ارائه دهند تا رفع نواقص و هماهنگی های نهایی لازم صورت بگیره و مسابقه سازه های ماکارونی در اواخر اسفند امسال برای اولین بار در سطح دانشگاه های شهر تبریز برگزار بشه!

آقای مهندس روشن واقعا تبریک می گم بهتون...!

دهه مبارک!

امروز... در گیر و دار کارها و تحویل پروژه ها که حساب روزها را هم ازما گرفته است، با قطع شدن اینترنت و ارسال نشدن پیامک ها و صعوبت در برقراری تماس ها و ... متوجه حلول دهه مبارک فجر گشتیم! این حلول بر شما فجرآفرینان مبارک باد!

۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه